بوی نور می دهد من ریحانه ام با چادر مشکی . سرافراز و سربلند وسیاهی چادرم را دوست دارم  افتخار می کنم .وقتی در مغاز ه ای که پر از صورتکهای رنگی است خانمی با تحسین به پوششم می نگرد .فروشنده باحیابه سمتم میاید و می گویدچه فرمایشی دارید؟حاج خانم....سیاهی چادرم به من هویت میدهد تا درعنفوان جوانی ره صد ساله را یک شبه طواف کنم وبا مشکی چادرم به سپیدی نور بروم .ووقتی درجای دیگر جوانکی فروشنده مبهوت موههای پریشان  ورنگ شده ی مانکنهای متحرک شده است و من رافراموش می کندبه خود افرین می گویم .مروارید وجودم در صدف چادر سیاهم مستور شده است ولگردان شهردلخوشی از من ندارن و من جا بی دلهره گام بر می دارم  سبکبال و خرسند انجا که عروسکهای بزک کرده خلاوجودی خود را در مسیر ابتذال جستجو می کنند ود ربه در به دنبال مارک ورنگ می گردند وناخنهای بلندشان روح عاطفه و عرفان را خراش می دهد.دل نازک و شفاف من غمگین این بیهویتی است با باده شور و عشق و امید به وصال پر می شود...تنها وقتی خجالت می کشم که دختران فرهنگ ازادی را با برهنگی اشتباه گرفته اند....پس  این است گوهر وجودی من....